عشق به رنگ گیلاس

ساخت وبلاگ
زیباترین قسم سهراب سـپهری: به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ... عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

بدترین حس دنیا چیست؟  شاید بگویید: تنهایی دلتنگی و...  اما بدترین حس دنیا "دل‌زدگی" ست! دل زدگی از یک خواستن عمیق می آید،  کاری را، چیزی را، کسی را با تمام وجود خواستن.  دل زدگی یعنی کاری،چیزی،کسی که مدت ها حس خوب برایت داشت دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد! دل زدگی یعنی احساس خستگی شدید.  آدمی که دل زده می شود  وسط یک جنگ است،  یک جنگ نا برابر.  یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست،  طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خاطرات و رویاهاست! دلزدگی بدترین حس دنیاست.  فقط تصور کنید کاری،چیزی،کسی که  سال ها می خواستی  دیگر قلبت را به تپش نیاندازد دیگر تو را سر ذوق نیاورد!... بدترین قسمت دل زدگی این است که  نمی خواهی آن حس را دوباره تجربه کنی.  اگر آسمان هم به زمین بیاید  دیگر نمی خواهی...   آدم هایی که دل زده می شوند  فهمیده اند می شود عمیق ترین خواستن ها را کنار گذاشت  و فراموش کرد،  اما نمرد...   #حسین_حائریان عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

کاش می شدخاطره ها رامثل پنبه زد، کاش اصلا یک آدم هایی بودن، مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند توی کوچه پس کوچه هوا...  سر ِظهرِ خلوت شهر.... و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند: آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ... بعد، تو صدایشان می کردی  می آمدند توی حیاط، لب حوضی ،  باغچه ای ،  جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان خاطره ی نبود عزیزهایت.... تنهایی هایت،... گریه هایت، ... غصه خوردن هایت.. خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن و او هی می زد و هی می زد ومی زد.. آنقدر که، خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه..... آنقدر که پودرمی شدند، ریز می شدند توی هوا... مثل غبار.. که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد... بعد، تو یک لیوان چای خوشرنگ تازه دم  می آوردی برای خاطره زن، و می گفتی : نوش جان سبک شدم راحتم کردی ازدست اینهمه خاطره...  وبعد، ازخاطرات خوش مان.. برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوختیم: پر از امنیت... پر از آرامش.. عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

آدمها همیشه خوب را                       برای یافتن خوب تر رها میکنند   غافل از اینکه خوب همانیست   که وقتی ازهمه چیز وهمه کس بریدی      یادش می افتی.   همان کسی که   هر روز حالت را میپرسد      و تو سرسری میگویی خوبم،   همان کسی که   تو حضورش را همیشه دیدی و حس کردی      اما ساده گذشتی،   همان کسی که   وقتی که کم حوصله ای زمین و زمان را      به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی.   خوب   همان کسی است که      بی منت تو را دوست دارد،         که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی             اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند.   خوب همانیست    که طاقت قهر ندارد،       میگوید قهر اما دلش            دوری ات را تاب نمی اورد... عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

بی سوادانِ قرنِ بیست و یک؛    کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند؛    بلکه کسانی هستند که نمی توانند؛     آموخته های کهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند ...!                    «الوین تافلر» عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

کي را دوست دارمولي افسوس او هرگز نميداندنگاهش ميکنم شايدبخواند از نگاه منکه او را دوست مي دارمولي افسوس او هرگز نميداندبه برگ گل نوشتم منتو را دوست مي دارمولي افسوس او گل رابه زلف کودکي آويخت تا او را بخنداندبه مهتاب گفتم اي مهتابسر راهت به کوي اوسلام من رسان و گوتو را من دوست مي دارمولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيديکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيدصبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانتبگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارمولي افسوس و صد افسوسزابر تيره برقي جستکه قاصد را ميان ره بسوزانيدکنون وامانده از هر جادگر با خود کنم نجوايکي را دوست مي دارمولي افسوس او هرگز نميداند عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

بگذار که بر شاخه ي اين صبح دلاويزبنشينم و از عشق سرودي بسرايمآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبالپرگيرم ازاين بام و به سوي تو بيايمخورشيد از آن دور از آن قله ي پربرفآغوش کند باز ، همه مهر ، همه نازسيمرغ طلايي پرو بالي است که چون مناز لانه برون آمده دارد سر پروازپرواز به آنجا که نشاط است و اميد استپرواز به آنجا که سرور است و سرود استآنجا که سراپاي تو در روشني صبحرؤياي شرابي است که در جام بلورستآنجا که سحر گونه ي گلگون تو در خواباز بوسه ي خورشيد چو برگ گل ناز استآنجا که من از روزن هر اختر شبگردچشمم به تماشا و تمناي تو باز استمن نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق استراه دل خود را نتوانم که نپويمهر صبح در آئينه ي جادويي خورشيدچون مي نگرم او همه من ، من همه اويماو روشني و گرمي بازار وجوداستدر سينه ي من نيز دلي گرمتر ازاوستاو يک سر آسوده به بالين ننهاده استمن نيز به سر مي دوم اندر طلب دوستما هردو دراين صبح طربناک بهاريازخلوت و خاموشي شب پا به فراريمما هر دو در آغوش پر از مهر طبيعتبا ديده ي جان محو تماشاي بهاريمما آتش افتاده به ني زار ملاليمما عاشق نوريم و سروريم و صفاييمبگذار که سرمست و غزلخوان من و خ عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

  دل من دیر زمانی ست که می پندارد: « دوستی » نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد جان این ساقه نازک را -دانسته- بیازارد! در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار، هر سخن ، هر رفتار، دانه هایی ست که می افشانیم برگ و باری ست که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش « مهر » است . گر بدان گونه که بایست به بار آید زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف که تمنای وجودت همه او باشد و بس بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز عطر جان پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز دانه ها را باید از نو کاشت آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج می باید کرد رنج می باید برد دوست می باید داشت با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد با سلامی که در آن نور ببارد لبخند دست یکدیگر را بفشاریم به مهر جام دل هامان را مالامال از یاری ، غمخواری بسپاریم به هم بسراییم به آواز بلند - شادی روح تو ! ای دیده به دیدار تو شاد باغ ج عشق به رنگ گیلاس...
ما را در سایت عشق به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehoney-toup6 بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33